loading...
عاشقانه
daniel بازدید : 13 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (1)

در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:

چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.

بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.

و گفت:

دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.

daniel بازدید : 29 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (0)

سلام میخوام موضوعی رو براتون بگم که دختری از اصفهان به اسم ریحانه برام فرستاد که من خودم تحت تاثیریرش قرار گرفتم.

داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار نبودن و در یک سطح بودن ، این دوتا با هم بزرگ شدن و دبیرستانو با هم تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد ازدبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب مینداخت

به ادامه مطلب بروید ....

daniel بازدید : 22 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (0)

داستان عاشقانه جدید

این بار میخوام داستان زندگی پسری که وسط عشق و هوس گیر کرده بود براتون بگم!! پسری با اسم مسیح از تهران بوده که دو دختر به اسم آرزو و محیا دوستش داشتن مسیح پسری خوش قیافه و خوش تیپ بود که هر دختری با دیدنش بهش توجه میکرد و تو ذهن خودش دوست داشت با پسری مثل مسیح دوست باشه و باهاش ازدواج کنه از طرفی ارزو هم دختر زیبا و بامعرفتی بود البته یک سال از مسیح بزرگتر بود و بچه محل مسیح بود

 

به ادامه مطلب بروید 

 

درباره ما
Profile Pic
شاید خنده دار باشه برای بعضی آدم ها اما دیروز واقعا داغون بودم دلم براش تنگ شده طبق عادت صبح که از خواب بلند شدم گوشی رو گرفتم تا سلام و صبح بخیر بگم نوشتم رفتم رو اسمش یهو یادم امد گفت برو منم رفتم دیروز خودم و تا شب نگه داشتم دیگه نمیتونستم خودم و نگهدارم رفتم دو پاکت سیگار خریدم در دفترم و بستم و شروع کردم آهنگ گوش دادن و دیدن عکس و سیگار کشیدن شاید خنده دار باشه ولی خدایی کم اوردم این بار بدجور خــــــــــــــــدایا من خیلی اشتباه کردم درست اما یه نگاهی بهم بنداز نوکرتم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 12,800