loading...
عاشقانه
daniel بازدید : 10 یکشنبه 26 آبان 1392 نظرات (0)

شبیـــه کســـی شده ام

 

کــه پشتـــــــ دود سیگــارش با خود می گویــد :

 

... بایــد تـَرکـــــــ کنـــم !

 

ســیگــار را...

 

خانــــه را...

 

زندگـــی را...

 

و باز پُــکــی دیگــــر می زند..

----------------------------------------------------------------------------------

اهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است

 

داشتــــن بعضــــی هـــا

 

تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . .

----------------------------------------------------------------------------------

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

 

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

 

برای اینکه " خفه نشم "

 

همین !!

----------------------------------------------------------------------------------

دل تنگم!

دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!

دل تنگم

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست

و تمام هست هایی که نیست!

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!

دل تنگ تر نیز خواهم شد

می رسد روزی که بگویم:

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

----------------------------------------------------------------------------------

از آدمها دلگیر نشو

نیش زدن طبیعت شونه

سال هاست که به هوای بارونی می گن: خــــــراب... !!!! 

----------------------------------------------------------------------------------

میگویند یک روزی هست ..

که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...

و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!

فقط نمیدانم ....

تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!

----------------------------------------------------------------------------------

خونه بوی نم میده

 

وقتی که نیستی دلتنگی نعره میکشه!

 

کلافه شدم....از همه دنیا!

 

کاش بودی تا افطار روزه ی دلمردن رو با لبهای تو باز میکردم!

----------------------------------------------------------------------------------

به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد

کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد

 

بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر

هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد

 

خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها

عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد 

----------------------------------------------------------------------------------

 

----------------------------------------------------------------------------------

تو آنجا من اینجا

 

 

همه راست می گفتند

 

 

تو کجا من کجا؟؟؟؟!!!!! 

----------------------------------------------------------------------------------

گاهی آدم

فعل خواستن را که صرف می کند،

اینطور می شود :

 

خواستم

 

خواستی

 

نشد ..

----------------------------------------------------------------------------------

دکتــرهــا ،

 

قـرص می دهنـد که فــرامــوشت کنـــم !

 

خــوابــت را مـی بیــــنم !!!

 

----------------------------------------------------------------------------------

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

 

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

 

 

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

 

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

 

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

 

----------------------------------------------------------------------------------

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

 

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

 

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

 

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

 

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

 

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

 

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

 

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

 

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

 

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

 

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

 

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

 

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

 

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

 

 

 

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌ 

----------------------------------------------------------------------------------

اینجا زمین است ! ساعت به وقت انسانیت خواب است ! دل عجب موجود سخت جانی است ! هزار بار تنگ میشود . میشکند و میسوزد و میمیرد و بازهم میتپد .... !!!

----------------------------------------------------------------------------------

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛

 

آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم

 

و گفتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی

 

تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد

 

باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».

 

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من

 

هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه

 

جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه. بعد كه همه

 

چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا

 

خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.

 

فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامه‌ش

 

نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه می‌دونی؟

 

من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند كشیدم و

 

زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی

 

تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من

 

قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم. آخه

 

می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند

 

كشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فكر خوبیه.

 

من هم خیلی تنهام».

 

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی

 

خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که

 

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام ....

----------------------------------------------------------------------------------

تو را نمی بخشم

 

نمی بخشمت 

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی 

بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی 

بخاطر دلی که برایم شکستی 

بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی 

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی

بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی

 

 

و می بخشمت 

بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی

----------------------------------------------------------------------------------

آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛

از خــــودش .. از عشـــق ..

کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ،  یــــخ بستــه ام ـ!

آهــــای !!! روی احســاســم پــا نگذاریــد ..

لیـــز می خوریــد ..!

 

دردم این نیست که او عاشق نیست ... دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است... دردم اینست که با این سردی ها من چرا دل بستم..!!

----------------------------------------------------------------------------------

 

افسوس نماندی

تا برگ های دفتر خاطراتم را بخوانی

حرف هایم را بشنوی

وغلط های دیکته ی زندگی ام را

درست بنویسی

هنوز در خاطره ی آن روزم

که همبازی کودکی هایم شدی

تا از پله های نوجوانی بالا بیایم

وجوانی ام را به تماشا بنشینم

هنوز حرف هایت 

پرده های دلم را می نوازد

وصدایت در کلاس خیالم می پیچد

« آن مرد, با اسب آمد

آن مرد, در باران آمد.»

هنوز چشم انتظارآن روزم

که آن مرد با اسب بیاید

ودر باران اشک هایم,

تن بشوید

و راه چون تو شدن را,

به من بگوید

ای معلم خوبی ها..

 

  عشق پرواز بلندی ست مرا پر بدهید، به من اندیشۀ از مرز فراتر بدهید من به دنبال دل گمشده ای می گردم یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید یا به یک شاعر دیوانۀ دیگر بدهید..

----------------------------------------------------------------------------------

قول داده ام...

 

گاهـــــــی

 

هر از گاهـــــی

 

فانـــــوس یادت را

 

میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم

 

خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛ 

 

هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره،

 

میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم!

 

اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهــــــم کرد..

----------------------------------------------------------------------------------

کاش روز دیدنت فردا نبود!!! کاش میشد هیچ کس تنها نبود ... کاش میشد دیدنت رویا نبود ..... گفته بودی با تو می مانم !! ولی ..... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود .... سالیان سال تنها مانده ام ..... شاید این رفتن سزای من نبود ...... من دعا کردم برای بازگشت ...... دست های تو ولی بالا نبود ...... باز هم گفتی که فردا میرسی ...... کاش روز دیدنت فردا نبود !!!

 

دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم امروز، او ما را ... فردا ..

----------------------------------------------------------------------------------

خالی از هر چه که هست میشم….

از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه….

بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم ….

با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد ….

چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم…

یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو ….

با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم ….

دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو ……..

تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم ….

شمعدونی کنار باغچه رو در میارم …..

با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو ….

و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت…

یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم …..

یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون ….

حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت ….

خالی از هر چه که هست …

هستی, نیستی, هستی ….. هستی ….. 

----------------------------------------------------------------------------------

گنه کردم گناهی پر ز لذت

 

کنار پیکری لرزان و مدهوش

 

خداوندا چه می دانم چه کردم

 

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

 

 

 

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

 

نگاه کردم به چشم پر ز رازش

 

دلم در سینه بی تابانه لرزید

 

ز خواهش های چشم پر نیازش

 

 

 

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

 

پریشان در کنار او نشستم

 

لبش بر روی لب هایم هوس ریخت

 

ز اندوه دل دیوانه رستم

 

 

 

فرو خواندم به گوشش قصه ی عشق:

 

ترا می خواهم ای جانانه من

 

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

 

ترا ای عشق دیوانه ی من

 

 

 

هوس در دیدگانش شعله افروخت

 

شراب سرخ در پیمانه رقصید

 

تن من در میان بستر نرم

 

بروی سینه اش مستانه لرزید

 

 

 

گنه کردم گناهی پر ز لذت

 

در آغوشی که گرم و آتشین بود

 

گنه کردم میان بازوانی

 

که داغ و کینه جوی و آهنین بو 

----------------------------------------------------------------------------------

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

 

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

 

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

 

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

 

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

 

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

 

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

 

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

 

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

 

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

 

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

 

هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم

 

یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

 

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

 

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

----------------------------------------------------------------------------------

مردان به وسعت نامتناهی نامردن

 

گدایی عشق میکنند

 

تا زمانی که به تسخیر قلب زن مطمئن شوند

 

اماهمینکه مطمئن شدند

 

نامردی را درکمال مردانگی به جا می آورند!؛

 

----------------------------------------------------------------------------------

درد دارد! خیلی هم درد دارد، باور کن!

از آن دردهایی که شب تا صبح، از فرط حسرت‏پیچه، خم و راست می‏شوی و محکوم به سکوتی! آن هم سکوتی ابدی با لب‏هایی خاموش که تنها برای بلعیدن هوای روزهای نیامده باز و بسته می‏شود... روزهایی که به سیاهی‏اش ایمان داری و به سپیدی صبح صادق‏اش امید... و تو در کشاکش همیشه‏گی سیاهی و سپیدی، بی رنگی را ترجیح می‏دهی که خود منشا تمام رنگ‏هاست!

شاید اگر آن روزها هم، رنگ بی‏رنگی را بر طرح تابلوی دل می‏پاشیدی، این روزها طراح معروفی می‏شدی*!

آن روزهایی که رفته‏اند و دیگر باز نمی‏گردند، حتا در خواب!

درد دارد! باور کن درد دارد!

 

 

 

* هر چه هست از قامت ناساز بی‏اندام ماست/ ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!

----------------------------------------------------------------------------------

در آسمان تو پرواز می کنم، عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش... من بیزار از خود و از کرده ی خویش، دلِ نامهربانم را به دوش می کشم تا آن سوی مرز های انزوا پنهانش کنم...

 

در اوج نیزار های پشیمانی و ابر های سیاه و سرگردان، که با من از یک طایفه اند، سلام می گویم...

 

تو باور نکن، اما من عاشقم!

 

رفتن دلیل نبودن نیست...

 

در غروب آسمان تو شاید، اما در شب خویشتن، چگونه بی تو گم شوم؟!

 

تو را تا فردا، تا سپیده، با خود خواهم بُرد و با یاد تو و با عشق تو خواهم مُرد...

 

رفتن دلیل نبودن نیست...

 

تو باور نکن، اما من عاشقم!*

----------------------------------------------------------------------------------

و را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

 

 

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.

بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.

از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم

می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

 

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست

تو را برای خاطر سلامت

به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی

تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

 

اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
شاید خنده دار باشه برای بعضی آدم ها اما دیروز واقعا داغون بودم دلم براش تنگ شده طبق عادت صبح که از خواب بلند شدم گوشی رو گرفتم تا سلام و صبح بخیر بگم نوشتم رفتم رو اسمش یهو یادم امد گفت برو منم رفتم دیروز خودم و تا شب نگه داشتم دیگه نمیتونستم خودم و نگهدارم رفتم دو پاکت سیگار خریدم در دفترم و بستم و شروع کردم آهنگ گوش دادن و دیدن عکس و سیگار کشیدن شاید خنده دار باشه ولی خدایی کم اوردم این بار بدجور خــــــــــــــــدایا من خیلی اشتباه کردم درست اما یه نگاهی بهم بنداز نوکرتم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 43
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 72
  • بازدید کلی : 12,855