هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
--------------------------------------------------------------------
در دفتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست !
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست
--------------------------------------------------------------------
احتیاط !
در این شهرِ لاکردار
تمام کوچه باغ های عاشقی
به اتوبان های تنهایی وصل می شوند…
--------------------------------------------------------------------
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!
--------------------------------------------------------------------
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
--------------------------------------------------------------------
هیچوقت فکر نمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد قلبم شتابان میزتد شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم.. تنها مانده ام
زل زدم ، خیره شدم ، پلک زدم ، محو شدم
یک نفر عشق مرا در دلش آغاز نکرد...
--------------------------------------------------------------------
از تنهایی گریزی نیست . . بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . . نمیخواهم کسی شال
گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد
--------------------------------------------------------------------
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....
--------------------------------------------------------------------
دیروزبادسته گلی آمده بودبه دیدنم,بایک نگاه
مهربان,همان نگاهی که سالهاآرزویش راداشتم
و او ازمن دریغ میکرد,گریه کردوگفت:که دلش برایم تنگ شده است!میخواستم بادستهایم اشکهایش راپاک کنم امانشد...فقط نگاهش کردم...وقتی رفت سنگ قبرم ازاشکهایش خیس شده بود.....
--------------------------------------------------------------------
امشب خسته ام خسته تر از هر روز...
کاش میشد گوشه ای نوشت خدایا امشب خیلی خسته ام فردا بیدارم نکن...
--------------------------------------------------------------------
دو رکعت گـــریه
برایِ خـــاطـره هـــایم
.
.
یک قنـــوت ســکوتــ
برایِ یـــادت
.
.
دو سجـــده بی قـــراری
برایِ عشــقِ بربــــاد رفتــه
.
.
یک تشـهد
برایِ مــــرگِ دلـم. .!!
--------------------------------------------------------------------
سهراب : گفتی چشمها را باید شست !
شستم ولی…..
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی…..
گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی…..
او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت :
دیوانه باران زده...
پس من هم به دنبال تنهایی خویش میروم...
فقط کاش میدانستم که...
تا کی تنهایم...
--------------------------------------------------------------------
وقتیکه تنگ غروب دوباره بارون میباره
آسمون شهرمون باز تورو یادم میاره
دوباره دلم میخواد دستاتو محکم بگیرم
زیر گرمای نگاهت دوباره جوون بگیرم
صدای چک چکه بارون توی قلبم میزنه
واسه حرفای قشنگت دل من پر میزنه
تو فرار قطره ها خاطره هام جوون میگیرن
باز سراغتو از این خسته بی جوون میگیرن
توی آسمون چشمام داره بارون میگیره
بغض این دلم بزرگه داره آروم میگیره
--------------------------------------------------------------------
نه از تو ! نه از زمانه ! نه از زمین ! که من از دست خویش خسته ام !
از این ذهن پریشان ! از این احساس در آلود ! از این هزیانهای گاه و بی گاه ! از این سیگار !
از این روح سردر گم ! چرا بیراهه بروم . . .
من از دست خودم خسته ام
--------------------------------------------------------------------
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟!صـدای نـفـس هـایـت. . .
در آغـوش ِ او از ایـن راه ِ دورهـم آزارم مـی دهـد!!!لــعــنــتــی . . .
آرامـتـر نـفـس نـفـس بزن…
--------------------------------------------------------------------
تنهایی همین است ،تکرار نامنظم من بی تو....
بی آنکه بدانی برای تو نفس میکشم....
--------------------------------------------------------------------
میخواهی بروی؟
خب برو..............
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو.................................
برای چه ایستاده ایی؟؟؟؟؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو...
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی
چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...