منتظـر قطارم!
قطارِی که مسافرم در آن نیست
و من در ایستگاه نیستم!
روی ریلـ ـم....
زندگےیعنی بازے ...
سه ،בפּ ، یڪ … سوت בاور...
بازے شروع شـב!!!
בפیدے ، בست פּ پا زدے ، غرق شـבے ، בل شکستے ، عاشق شـבے
بے رحم شـבے ، مهرباטּ شـבی… بچــﮧ بوבے ، بزرگـ شـבے ، پیر شـבے
کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود …
فرقی ندارد
سقفی بالای سرم باشد یا نه
وقتی چهار دیواری دستانت مال من است
فاجعه یعنی
آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام
که از تلاقی نگاهم با دیگری
احساس
خیانت می کنم!
عشق یعنی همین!!!
به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
تعداد صفحات : 6